علیرضا جاویدنیا بسیار مودب و موقر است و آنچه که این روزها
آزارش میدهد، ادب گمشدهای است که کمتر آن را در جامعه و خانواده میبیند.
او میگوید: «نمیدانم چه اتفاقی افتاده که جوانها به خودشان زحمت نمیدهند به بزرگترها حتی سلام بدهند».
با جاویدنیا درباره دغدغههایش همصحبت شدیم؛ حرفهای او شاید حرف دل خیلی
از بزرگترهاست. بزرگترهایی که یاد گرفتهاند حرمت استاد را نگه دارند و
زمانیکه در اوج شهرت و محبوبیت هستند، فروتن باشند.
متولد خیابان ری در تهران هستید، سال 1330 که شما متولد شدید محلههای تهران محدود بودند. کمی از محل تولدتان برایمان بگوید و اینکه این محله چه تاثیری در انتخابهای زندگی شما داشت؟
من در خیابان ری، کوچه آبشار متولد شدم. پایین سهراه امینحضور روبهروی بازارچه امامزاده یحیی. یک طرف کوچه آبشار به چهارراه دروازه دولاب میرسد. محل تولد من بازارچه سیدابراهیم بود. در این محله الگوهای بسیار شایستهای حضور داشتند که مسیر زندگی را به ما نشان میدادند. هر چند اولین الگوی هر فردی در زندگی پدر و مادر هستند و خدا را شکر من والدین خوبی داشتم. کسبه خوب، اداریها و روحانیون خوشنامی در این محله زندگی میکردند؛ مثل حاج آقا تقوی شیرازی و حاجآقا موسی مازندرانی که از روحانیون بسیار مردمی و محترمی بودند. سرکوچه دردار هم منزل آیتالله فلسفی بود که یکی از معتمدین محله و منطقه بود. در این محله گروهی هم زندگی میکردند که الان به آنها لُمپن میگویند؛ آنها هر چند قوانین و مرام خاص خود را داشتند، اما مراقب محله و مردم بودند. بچگی من در محلهای سپری شد که همه آدمهایش برایم الگو و سرمشق بودند و باعث شدند که من و دوستانم راه و روش زندگی را یاد بگیریم و آینده خوبی برای خودمان بسازیم.
مهمترین چیزی که یاد گرفتم تواضع و فروتنی بود و این که فریب این را نخورم که الان چه موقعیت اداری، اقتصادی و اجتماعی دارم و فخر فروشی کنم. من و دوستانم در این محله صادقانه زندگی کردن را یاد گرفتیم.
از صحبتهای شما میتوان این برداشت را کرد که در محله شما، مردم و همسایهها به نوعی مراقب یکدیگر بودند؟
بله، دقیقا همینگونه بود. حتی همان آدمهایی که اصطلاحا به آنها گردنکلفت میگفتند، بشدت مراقب نوامیس مردم بودند و همه تلاش خود را میکردند تا در محله با آبرو زندگی کنند و از بچهها و زنان محله مراقبت کنند. این حس در بقیه مردم هم بود و همسایهها بشدت مراقب یکدیگر بودند.
اما به نظر میرسد با تغییر شرایط زندگی، سبک زندگی هم عوض شده و از محلههای قدیمی با مختصاتی که شما ذکر کردید، تعداد کمی مانده است. به نظرتان میتوانیم بار دیگر آن سبک از زندگی را زنده کرد؟
به نظرم پدر و مادرها موظف هستند تجربیات زندگی خود را به فرزندان منتقل کنند و آداب زندگی را به آنها بیاموزند.گاهی میبینیم دختر و پسرهای جوان با بزرگترها رفتار مناسبی ندارند، حتی یک سلام ساده هم نمیدهند.این نسل با نسل ما خیلی فرق دارد. هنوز کسی که دست مرا برای ورود به دنیای هنر گرفت، برایم قابل احترام است.زنده یاد منوچهر نوذری را همیشه در جمع، «آقای نوذری» خطاب میکردم و در جمعهای خصوصی «منوچهر جان» ! هر چند ما خیلی با هم رفیق بودیم، اما وظیفه خودم میدانستم احترام او را نگهدارم. من باید این آداب پسندیده را به پسر خودم آموزش بدهم و به او منتقل کنم. بر این باورم اگر اخلاق در کشور کمرنگ شده به این دلیل است که ما برای آموزش فرزندانمان وقت کافی نمیگذاریم، وگرنه ما ایرانی هستیم و از همه مردم دنیا متفاوت تریم...
این نوع نگرش هم غلطانداز است که فکر کنیم بهترین مردم دنیا هستیم! برخی ارزشها در کشور ما در حال نابودی است. همین ادب و تربیتی که شما از آن میگویید،هیچ پدر و مادری دوست ندارد که فرزند بیادب داشته باشد، اما بچههای امروزی کمتر حرف بزرگترها را میپذیرند...
معتقدم در کنار خانوادهها باید دیگر ارگانها و نهادهای اجتماعی هم فعال شوند و برای جوانان و نوجوانان برنامهریزی فرهنگی کنند. رسانههای مختلف هم باید کمک کنند. ما برای عبور از این دوره به عزم ملی نیاز داریم. در دورهای که اینترنت و گوشیهای همراه فراگیر شده است، باید همه به فکر چاره باشند. جوانان مدام سرشان در گوشیهای تلفن است و در دنیای مجازی دنبال فیگور، کامنت و... هستند، اما در دنیای واقعی دریغ از یک ذره ادب و احترام!
شما یکی از کمدینهای قدیمی هستید و در حوزه طنز زیاد کار کردهاید، در شرایط فعلی و با توجه به گسترش اینترنت به نظر میرسد مرز بین شوخی، طنز و لودگی قاطی شده است، شما این وضعیت را چگونه ارزیابی میکنید؟
من از این شرایط واقعا متاسفم. طنز انتقاد زیبا، بجا و نیکو درباره یک معضل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و... است که برای بیننده و شنونده هم جذاب باشد و به او تلنگری بزند. اما اکنون با رواج اینترنت، طنازی به لودگی تبدیل شده است! ما سالها با لهجههای مختلف در برنامه «صبح جمعه با شما» شوخی کردیم اما کسی معترض نشد. چون حد و حدود و نوع کارمان را میشناختیم، حرمت گویش و لهجه را نگه میداشتیم و به مردم بیاحترامی نمیکردیم. اما اکنون ما از فناوری، اشتباه استفاده میکنیم. مثل این که کارخانهای، بیمدرن طراحی کرده و میسازد ولی ما با همین خودرو آنقدر با سرعت میرانیم که باعث تصادفی وحشتناک میشویم. ما نباید از اینترنت در جهت نابودی فرهنگمان استفاده کنیم.
با همه ابزارهایی که در دسترس ماست، اما با شادی واقعی فاصله گرفتهایم و نمیدانیم چگونه شاد زندگی کنیم. نظر شما دراین باره چیست؟
شاد زیستن ابزار خاصی لازم ندارد. یک لبخند خوب، کلامی مهرآمیز بین اعضای خانواده و در محیط کار یا با همسایهها میتواند دلها را شاد کند. خوشرویی هیچ هزینهای ندارد ،چرا آن را از یکدیگر دریغ میکنیم؟ تعدادی از آدمها با پول، خانه و اتومبیل شیک شاد میشوند، اما خیلیها فقط با کلامی مهرآمیز خوشحال میشوند.این خیلی کار راحتی است، اگر مغرور نباشیم، اگر خود را بنده خدا بدانیم و بدون تکبر زندگی کنیم، بسادگی میتوانیم یکدیگر را شاد کنیم.